غزل شمارۀ 1013
1. سنگ جفا بقصد دل زار خسته ام
2. مفکن که من ز طالع خود دلشکسته ام
3. خونا به گر شدست سرشگم عجب مدار
4. داغ درون خویش بآن آب شسته ام
5. ای مرغ نامه بر، ز گزند ایمنی که من
6. تعویذ چشم زخم ببال تو بسته ام
7. من چون روم ز کوی تو کز چشم خونفشان
8. خونم گرفته دامن و در خون نشسته ام
9. اهلی اگر چه سوختم از داغ عشق او
10. تا همچو شمع کشته نگردم نرسته ام
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده