اهلی شیرازی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 1100

1. ز خونم سیر کی گردد که با لعلش نظر دارم

2. ر چشمم میکشد تا قطره یی خون در جگر دارم

3. مکن منع از سجود خود مرا ایسرو چندانی

4. که در راهت رخ زردی نهم بر خاک و بردارم

5. چو رو در قبله میآرم سجودم بهر آن باشد

6. که از محراب ابرویت خیالی در نظر دارم

7. کجایی آفتاب من که شب تا روز در راهت

8. بجان کندن چراغ دیده در راه سحر دارم

9. طبیبا حال اگر پرسی که دردم را کنی درمان

10. برو درد سرم کم ده که من دردی دگر دارم

11. چو ناصح در زبان آید مرا موی از بدن خیزد

12. کزان تیغ زبان در دل هزاران نیشتر دارم

13. نه تنها از خیال زلف او مویی شدم اهلی

14. که دستی با خیال موی آنهم در کمر دارم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آن گل که هر دم در دست بادیست
* گو شرم بادش از عندلیبان
شعر کامل
حافظ
* یا برون آی همچو سیر از پوست
* یا به پرده درون نشین چو پیاز
شعر کامل
سنایی
* چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
* چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
شعر کامل
حافظ