غزل شمارۀ 1216
1. خورشیدوار هرکه دلش سوخت داغ او
2. عالم فروز تا به ابد شد چراغ او
3. سلطان عشق مهر سلیمان دهد به دیو
4. گر باد تخت و بخت بود در دماغ او
5. بگذر از این چمن که بجز داغ همچو گل
6. طرفی نبسته است کس از طرف باغ او
7. بلبل که دارد اینهمه مستی ز عشق گل
8. بویی شنیده است مگر از ایاغ او
9. گر منکرست وادی عشقت ز خون ما
10. خون میچکد هنوز ز منقار زاغ او
11. ما پیر عالمیم و جهان طفلا راه ماست
12. ما را کجا فریب دهد لهو و لاغ او
13. اهلی که سوخت در غم هجران بدود دل
14. دوزخ شدست جنت عیش و فراغ او
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده