غزل شمارۀ 1311
1. از غمزه گه عتاب و گهی خنده میکنی
2. مارا چو شمع میکشی و زنده میکنی
3. از نوغزال اگر تو درآیی بگشت شهر
4. خوبان شهر را همه شرمنده میکنی
5. آن یوسفی که سروقدان را ز بند خویش
6. آزاد میکنی و دگر بنده میکنی
7. شوخی و نوجوان و شه حسن از آن سبب
8. ننگ از من فقیر کهن ژنده میکنی
9. ای آفتاب اگر تو بخاک افکنی نظر
10. هر ذره خاکرا مه تابنده میکنی
11. ای باد دم مزن ز گل من که شمع را
12. از شرم آن جمال سر افکنده میکنی
13. در بزم عیش با همه در عین یاریی
14. جور و جفا باهلی درمانده میکنی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده