غزل شمارۀ 1400
1. باشد ایدل همدمان دوست یار خود کنی
2. تا بدام صحبتش روزی شکار خود کنی
3. ایکه با یاران بعشرت برده یی عالم ز یاد
4. وه چه یاد از عاشق امیدوار خود کنی
5. آه از آنشادی که ناگه از درم آیی درون
6. بعد از آن کم نا امید از انتظار خود کنی
7. آرزو دارم که گاهی بگذری بر خاک من
8. گرچه میدانم که ننگ از خاکسار خود کنی
9. با حریفانت قرار وصل و اهلی بیقرار
10. شاید ارهم رحمتی بر بیقرار خود کنی
قبلی
هیچ نظری ثبت نشده