غزل شمارۀ 213
1. ز گریه دل پر و لب همچو غنچه خندان است
2. چو گل شکفته ام از گریه خنده ام زان است
3. بجز شکستگی عشق تندرستی نیست
4. بیا که تجربه کردیم و درد درمان است
5. بهر خمی ز دو زلف تو عالمی دلهاست
6. دو عالم است پریشان گر او پریشان است
7. ز باد فتنه غبار بلاست در ره خلق
8. خوشا سری که بفکر تو در گریبان است
9. نهفته باش ز مردم که خلق دیو رهند
10. فرشته اوست که در چشم خلق پنهان است
11. گذشت از سر عالم چو ناله اهلی
12. هنوز دوست غبار غمش بدامان است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده