غزل شمارۀ 265
1. رفتی و نقش روی تو از چشم تر نرفت
2. خال توام چو مردم چشم از نظر نرفت
3. خاری که از ره تو بپای دلم خلید
4. تا سر نزد ز خاک من از دل بدر نرفت
5. کارم بجان رسید ز زخم زبان خلق
6. جان رفت و زخم طعنه خلق از جگر نرفت
7. هرگز بسر نرفت شبی کز غمت چو شمع
8. دود دلم بگنبد افالک بر نرفت
9. رفتم بخاک و زیر سر از حسرتم بماند
10. دستی که هرگزم بکسی در کمر نرفت
11. مردم چو شمع و کار من از پیش عاقبت
12. با سوز گریه شب و آه سحر نرفت
13. اهلی اگرچه غرقه بخون می شود در اشک
14. بی سیل گریه یکنفس او بسر نرفت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده