اهلی شیرازی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 341

1. مریز بی گنهم خون که جست و جویی

2. قیامتی و سیوالی و گفت و گویی هست

3. بزیر پای تو صد سر ز آرزو خاک است

4. بیا که در ما سرما نیز آرزویی هست

5. گمان مبر که به بیداری و جگر خواری

6. میان ما و سگت فرق جز بمویی هست

7. بخاک جرعه چه ریزی بروی من میریز

8. ز خاک اگر چه کمم آخر آبرویی هست

9. تویی که در خم چوگان چو ماه چاردهت

10. بهر کناره میدان شکسته گویی هست

11. بغیر من که چو خار از گل تو محرومم

12. بقدر خود همه را از تو رنگ و بویی هست

13. بکوی میکده دردی کشان خوشحالیم

14. خوشیم تا قدری باده در سبویی هست

15. هنوز با همه آلوده دامنی اهلی

16. ز ابر رحمت آن یار شست و شویی هست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سودای عشق پختن عقلم نمی‌پسندد
* فرمان عقل بردن عشقم نمی‌گذارد
شعر کامل
سعدی
* از ترکتاز عشق کسی جان نمی برد
* این سیل بر خرابه وآبادمی زند
شعر کامل
صائب تبریزی
* لب عیسی صفتش مرده به دم زنده کند
* گر پرد با پر جان جانب کیوان رسدش
شعر کامل
مولوی