غزل شمارۀ 420
1. ساقیا می ده که صبر و عشق مهجور از همند
2. عشق خرمن سوز و عقل خوشه چین دور از همند
3. در میان دیده و دل از مه رویت صفاست
4. زان سرای دیده و دل هردو پر نور از همند
5. حرف عقل از ما مپرس از عاقلان هم حرف عشق
6. راز هشیاران و مستان تو مستور از همند
7. او ز خون ماست و ما ز چشمش در خمار
8. چشم یار و جان عاشق مست و مخمور ازهمند
9. دل خراب از پهلوی من من خراب از دست دل
10. نیک بخت آن همنشینانی که معمور ازهمند
11. حسن تو از عشق اهلی شهره عشق او ز تو
12. لیلی و مجنون بحسن و عشق مشهور ازهمند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده