غزل شمارۀ 647
1. رقیب از رشک من هر لحظه در خارها دارد
2. که آن یوسف رخ از شوخی بمن آزارها دارد
3. مرا چون بید بنماید بغیر و زیر لب خندد
4. من از آن خنده میابم که با من کارها دارد
5. بهرجاییکه بنشیند چو خیزد دامن افشاند
6. که میداند ز مژگانم بدامن خارها دارد
7. نگویم با پری ماند پری را من کجا دیدم
8. همی بینم که نقشی بر در و دیوارها دارد
9. سگ کوی بتان باشد خورد سنگ جفا اهلی
10. نه از بیگانه بلک از خویشتن آزارها دارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده