غزل شمارۀ 703
1. چه عیب ار خون بگریم چون مرا رندی ز کوی خود
2. دلم خونست ازین درد و نمیآرم بروی خود
3. چو راز خود گشایم با تو چندان گریه زور آرد
4. که یابم صد گره همچو صراحی در گلوی خود
5. از آن رو اشک حسرت دمبدم در آستین ریزم
6. که میشویم به آب دیده دست آرزوی خود
7. گه از رشک و گه از غیرت همی سوزم که چون کاکل
8. هم آغوشت نمی یابم تن کمتر ز موی خود
9. ز شوق نامه ات اهلی چو گرد از جای میخیزد
10. ز هر مرغی که بال افشان همی بیند بسوی خود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده