اهلی شیرازی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 705

1. خاک ره خواست سرم یار و چنان خواهد بود

2. هرچه او بر سر ما خواست همان خواهد بود

3. جان من رفتی و چون صورت بیجان برهت

4. چشم من تا بقیامت نگران خواهد بود

5. میروی سرو من از دیده و جانی که مراست

6. همچو آب از پیت ای سرو روان خواهد بود

7. من بشکرانه کنم جان سپر تیر هلاک

8. گر هلاک من از آن دست و کمان خواهد بود

9. زخم تیرت طلب آن روز که من خاک شوم

10. ز استخوانهای سفیدم که نشان خواهد بود

11. گر بداغ تو روم تا ابد از خاک مرا

12. لاله وار آتش دل شعله زنان خواهد بود

13. گرچه خارم گلم از خاک دمد چون به رهت

14. سر من خاک کف پای سگان خواهد بود

15. قصه کوته کند و بر دوست فشان جان اهلی

16. چند گویی که چنین است و چنان خواهد بود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چنان با تار زلف بسته دل پیوند الفت را
* که نتوان یک سر مویش ز یکدیگر جدا کردن
شعر کامل
فروغی بسطامی
* زشمع انجمن آموز آیین وفاداری
* که تا دارد نفس بر تربت پروانه می سوزد
شعر کامل
صائب تبریزی
* رنگ بر روی سهیل از عرق شرم نماند
* این چه رنگ است که آن سیب ز نخدان دارد
شعر کامل
صائب تبریزی