غزل شمارۀ 853
1. ای برق محبت که ره من زده یی باز
2. آتش بمن سوخته خرمن زده یی باز
3. زینگونه که بردی بدر از خانه خویشم
4. برمن رقم گوشه گلخن زده یی باز
5. ای جان من خانه خراب از چه جهت دست
6. در دامن آن خانه برافکن زده یی باز
7. خواهی مگر ای اشک دگر خون مرا ریخت
8. ورنه چه مرا دست بدامن زده یی باز
9. از طعن تو اهلی دل ما ریش از آن است
10. کازرده خاریم و تو سوزن زده یی باز
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده