غزل شمارۀ 921
1. نبود کسی که نبود بلب تو اشتیاقش
2. مگر آدمی نباشد؟ که نباشد این مذاقش
3. می صاف و لعل نوشین که نخواهد ای پری وش
4. مگر آن حریف مسکین که نیفتد اتفاقش
5. ز فراق خاک گشتم ببر ایصبا غبارم
6. سوی آن مسیح جانها که هلاکم از فراقش
7. منم آن شکسته خاطر که ز بهر آن مه نو
8. همه زود در تفحص همه شب کنم سراغش
9. دو دل است بخت با من بگذار کاین ستاره
10. به شرار دل بسوزد که بجانم از نفاقش
11. ز شراب توبه اهلی نکنی که دختر رز
12. بکسی حلال باشد که نمیدهد طلاقش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده