شمارهٔ 147
1. فرخنده باد عید شهنشاه دادگر
2. سلطان شرق و غرب و شهنشاه بحر و بر
3. صاحبقران عالم و دارندهٔ زمین
4. آموزگار دولت و فرماندهٔ بشر
5. شاهی که هست در شرف و اصل خویشتن
6. افراسیاب صورت و آلب ارسلان گهر
7. سلطان عادل است و جهان جمله آن اوست
8. واندر کمال و عقل جهانی است مختصر
9. بگشاد بخت فرخ او پّر و بال خویش
10. فتح است زیر بالش و عدل است زیر پر
11. عالم به دست اوست گمان میبرم که هست
12. یکدست او قضا و دگر دست او قَدَر
13. بس شاه و میرلشکر و بس خصم جنگجوی
14. کز دولت و سعادت سلطان دادگر
15. آن شاه شد مسخر و آن میر شد رهی
16. آن خصم شد مزور و آن جنگ شد هدر
17. شاها تو را خدای هنر داد و بخت نیک
18. زیرا که بخت نیک بود مایهٔ هنر
19. با جان بیبصر نبود هیچکس عزیز
20. جان است خدمت تو و دیدار تو بصر
21. خواهد که جان خویش فروشد به زرّ و سیم
22. هر خسروی که نام تو خواند ز سیم و زر
23. دیدار توست حج همه خلق روز عید
24. ایوان توست کعبه و درگاه تو حَجَر
25. از صد هزار حج پذیرفته بهترست
26. این عدل کردن تو و این همت و نظر
27. گرچه ز بهر طاعت و خشنودی خدا
28. هستند حاجیان به سوی کعبه راهبر
29. پیش تو آمدی به زیارت هزار بار
30. گر سنگ کعبه راه پُرستیّ و جانور
31. عیدت به فال نیک بشارت همی دهد
32. کامسال کار توست همه نصرت و ظفر
33. بر خور همی ز شادی و شاهی و خرمی
34. کز صد هزار عید چنین برخوری دگر
35. جاوید شاد باش و خداوند و شاه باش
36. عالم همی گذار و ز عالم مکن گذر
37. کین توز و دین فروز و طرب ساز و خصم سوز
38. زرّ بخش وجود پرور و می گیر و نوش خور
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده