شمارهٔ 35
1. ای زلف و عارض تو به هم ابر و آفتاب
2. با بوی مشک و رنگ بَقَم ابر و آفتاب
3. بایسته آفرید و بدیع آفریدگار
4. هم زلف و عارض تو به هم ابر و آفتاب
5. گهگه ز رَشک زلف تو و شرم عارضت
6. باشند جفت حسرت و غم ابر و آفتاب
7. از غم بود که گاه نهار و گه کسوف
8. دارند روی خویش دژم ابر و افتاب
9. در چهرهٔ بدایع اگر خصل بشمرند
10. در پیش خط و خد تو کم ابر و افتاب
11. پس چون کنند گاه بدایع برابری
12. با خَط و خَدّ چون تو صنم ابر و آفتاب
13. در دست تو چو باغ اِرم گشت و شهر عاد
14. چون شهر عاد و باغ ارم ابرو آفتاب
15. ساحر شدی مگر که نمایی همی به سِحْر
16. از رنگ و نقش عُقْده و خَم ابرو آفتاب
17. از برف و شَنْبلید کشیدند در غمت
18. بر موی و روی خلق رقم ابرو آفتاب
19. هرچند نادرست به هم برف و شَنْبَلید
20. آورهاند هر دو به هم ابر و آفتاب
21. تو همچو آفتابی و اسب تو همچو ابر
22. دلها سپرده زیر قدم ابر و آفتاب
23. چون تو شوی سوار بهخدمت همی شوند
24. اندر رکاب صدر عجم ابر و آفتاب
25. فرخ مجیر دولت عالی علی که هست
26. دست و دلش ز جود و کرم ابر و آفتاب
27. صَدْری که پیش هِمّت و احسان او شدند
28. از جملهٔ عبید و خدم ابر و آفتاب
29. بخت و قضا روند همی بر مراد او
30. چون بر مراد موسی و جم ابر و آفتاب
31. درگاه او حَرَم شد و هستند در طواف
32. چون حاجیان به گِرد حرم ابر و آفتاب
33. دارند بر فلک ز یمین و ضمیر او
34. رادیّ و روشنی به سَلَم ابر و آفتاب
35. با او بهگاه بخشش اگر همسری کنند
36. بر خویشتن کنند ستم ابر و آفتاب
37. آرند فوج فوج به جنگ مخالفانش
38. از زنگ و ترک خیل و حشم ابر و آفتاب
39. خشک است و تیره شهر بداندیش او مگر
40. زان شهر باز شد به عدم ابر و آفتاب
41. وز بهر تخت تو ز پرند بنفش و زرد
42. بر آسمان زنند خِیَم ابر و آفتاب
43. با عدل او دریغ ندارند ظل و نور
44. در مرغزارها به غنم ابر و آفتاب
45. بیعدل او نه سایه دهند و نه روشنی
46. اندر اجم به شیر اجم ابرو آفتاب
47. ای زیر امر و نهی تو قومی که از شرف
48. دارند زیر قدر و همم ابر و آفتاب
49. هرگز به روزگار تو از سیل و از سموم
50. ننمودهاند رنج و الم ابر و آفتاب
51. مولعترند تا که وجود تو دیدهاند
52. بر قطع قحط و منع ظُلَمْ ابر و آفتاب
53. گر دهر بیرضای تو روزی بهکس دهد
54. زان مکرمت خورند ندم ابر و آفتاب
55. باریدنی به شرط و شعاعی به اعتدال
56. کردند قسم تو ز قسم ابر و آفتاب
57. اندر ازل به مصلحت روزگار تو
58. گویی که خوردهاند قسم ابر و آفتاب
59. دارند روز بزم تو و روز رزم تو
60. بر دست و دیده آتش و نم ابر و آفتاب
61. چون در زمین معرکه دیدند ز آسمان
62. در موکب تو کوس و علم ابر و آفتاب
63. تیغ تو ابر بود و سپر آفتاب بود
64. کردند جنگیان تو خم ابر و آفتاب
65. گفتی عذاب صاعقه بار است و خصم سوز
66. از بلخ تا بهکالف زم ابر و آفتاب
67. در باغ عمر خصم تو جستند مدتی
68. نه لون یافتند و نه شم ابر و آفتاب
69. در آب و در نبات بهتاثیر فعل خویش
70. کردند نوش خصم تو سم ابر و آفتاب
71. ای ملک پروری که نیارند زد همی
72. بیش سخاو رای تو دم ابر و آفتاب
73. گر طبع و خاطر تو بدیدی طبایعی
74. نشناختی به وصف قدم ابر و آفتاب
75. در باغها به جود تو در تیر و در بهار
76. دینارگسترند و درم ابر و آفتاب
77. وز بهر بخشش تو کند آب و خاک را
78. بر در وزر دهان و شکم ابر و آفتاب
79. فرخ دوات و دست تو هست آفتاب و ابر
80. طرفه است جایگاه و قلم ابر و آفتاب
81. وین طرفه تر،که جان و دلم راگسستهاند
82. در زیر بار شُکر و نِعَم ابر و آفتاب
83. بردی به جود تیرگی از طبع من چنانک
84. از طبع روزگار هرم ابر و آفتاب
85. سودای مال هم تو بری از دماغ من
86. جون از مزاج دهر سقم ابر و آفتاب
87. بارنده شد زبانم و رخشنده خاطرم
88. گویی مراست در دل و فَمْ ابر و آفتاب
89. تا آرزوی مرد کشاورز و گازرست
90. همواره ازپی تف و نم ابر و آفتاب
91. تا در خورند تربیت و نفع خلق را
92. از راه عقل و روی حکم ابر و آفتاب
93. شخص مبارک تو حکم باد درکرم
94. راضی شده به حکم حکم ابر و آفتاب
95. گفته تورا بشیر بشر چرخ و مشتری
96. خوانده تورا امام اُمم ابر و آفتاب
97. مجلسگه شراب وکف ساغر تورا
98. خال آسمان و زهره و عم ابر و آفتاب
99. زایوان تو شنیده بهشادی هزار عید
100. آوای زیر و نالهٔ بم ابر و آفتاب
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده