شمارهٔ 364
1. بت من است نگاری که قامت و دل آن
2. ز راستی و ز ناراستی است تیر و کمان
3. اگر میان کمان آشکاره باشد تیر
4. نهاده است کمان در میان تیر نهان
5. اگر نه چشم من و چشم یار کردستند
6. ز بهر دوستی و مهر بیعت و پیمان
7. چرا فرستد آن آب خویشتن سوی این
8. چرا فرستد این خواب خویشتن سوی آن
9. اگر نه زلفش چوگان شد و زَنَخدان گوی
10. دلم چو گوی چرا کرد و پشت چون چوگان
11. به شام رفت و ز تیغش به روم بود خروش
12. به روم رفت و ز سهمش به مصر بود فغان
13. چو روم و شام کند هند را به سال دگر
14. اگر شود سوی هندوستان و ترکستان
15. ایا شهیکه ز عدل تو بس عجب نبود
16. اگر به آبخور آیند غرم و شیر ژیان
17. شه زمانه و سلطان روزگار تویی
18. که خوار شد به تو کفر و عزیز شد ایمان
19. به هیچ معنی واجب نگردد استغفار
20. بر آن کسیکه تو را شاه خواند و سلطان
21. تو آن شهی که تو را هر زمان به داد و دِهش
22. همی درود فرستد روان نوشروان
23. تو آن شهی که فلک تا تو را همی بیند
24. نکرد و هم نکند بیمراد تو دوران
25. تو آن شهی که بر افلاک برد و کوکب را
26. نبود و هم نبود بیسعادت تو قِران
27. برای فتح تو برهان چو خواهد از من کس
28. بس است رایت و رای تو فتح را برهان
29. ز باد قهر تو ریحان شود فسرده و خشک
30. به یاد عدل تو بر شوره بشکفد ریحان
31. شود ز قهر تو آسانِ دشمنان مشکل
32. شود ز مهر تو دشوار دوستان آسان
33. دبیر چرخ اگر دشمنی بود به مَثَل
34. که بر عداوت تو تیر برنهد به کمان
35. عجب نباشد اگر باز پس رود تیرش
36. کند زمانه ز سوفار تیر او پیکان
37. خدایگانا در شکر و در پرستش تو
38. قضاگشاده زبان است و بخت بسته میان
39. تراست هرچه در اسلام هست با قیمت
40. تو راست هرچه در آفاق هست آبادان
41. به تیغ تیز تویی خصمبند و شهرگشای
42. بهدست رادتویی مالبخش و ملکستان
43. زخون دشمن کردی عقیق رنگ حُسام
44. عقیق رنگ کن اکنون قدح ز خون رزان
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده