شمارهٔ 443
1. ای به رخسار و به عارض آفتاب و مشتری
2. آفتاب و مشتری را من به جانم مشتری
3. داری از سنبل نهاده سلسله بر آفتاب
4. داری از عنبر کشیده دایره بر مشتری
5. از سر زلف سیه با حلقههای سنبلی
6. از خم جَعْد و شکن با تودههای عنبری
7. تا ندیدم زلف مشکینت ندانستم که هست
8. تار تبت حلقه حلقه بر جهاز ششتری
9. لالهگون روی تو دارد دیدهٔ من لالهگون
10. چنبر زلف تو دارد قامت من چنبری
11. نقش کشمیری نماید زشت پیش روی تو
12. پیش بالای تو باشد پست سرو کشمری
13. تا نگار ایزدی بر عارضت گشت آشکار
14. گشت پنهان زیر خاک اندر نگار آزری
15. گر به چین از صورت رویت یکی نسخه برند
16. بتگران چین همه توبه کنند از بتگری
17. خدمت تو واجب آمد بر همه نیکاختران
18. زانکه تو در خدمت شاهنشه نیکاختری
19. خسرو دنیا ملکشاه آن خداوندی که هست
20. دین و دولت را ز شمشیرش پناه و یاوری
21. هرچه باید خلق را از حشمت و عِزّ و شرف
22. ایزد آن جمله به او دادست جز پیغمبری
23. تیغ او هر آدمی را رام کرد اندر جهان
24. از پری و دیو تا کی چون جم از انگشتری
25. صحبت دیو و پری واجب نباشد در خرد
26. آدمی را رام کردن بهتر از دیو و پری
27. در خرد یک داستان مدح او اولیتر است
28. از هزاران داستان بهمنی و نوذری
29. آن بزرگان گر شوندی زنده در ایام او
30. خط دهندی پیش او در بندگی و چاکری
31. شهریارا تخت تو گویی سپهری دیگرست
32. زانکه تو بر تختگویی آفتاب دیگری
33. آفتاب است و تویی آنگه سپهرست و زمین
34. بر سپهر او داورست و بر زمین تو داوری
35. او ز گنبدها که دارد در چهارم گنبدست
36. تو ز کشورها که داری در چهارم کشوری
37. آب دریا قطره قطره لؤلؤ مکنون شود
38. گر به چشم همت اندر آب دریا بنگری
39. وز شرف بر شاخ طوبی سرفرازد هر درخت
40. چون تو از بهر تماشا بر صفاهان بگذری
41. یبغو و طغرلبک و جغری بک و الب ارسلان
42. حاضرند ایدر به معنی تا تو تنها ایدری
43. بلکه توزایشان بسی عادلتری کان خسروان
44. جمله دنیاپروران بودند و تو دین پروری
45. آفتاب دولت تو بر زمینگسترده باد
46. تا بساط شهریاری بر ثریا گستری
47. تا به حشمتکام رانی تا به همت زردهی
48. تا ز دولت شاد باشی تا ز نعمت برخوری
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده