غزل شمارهٔ 1030
1. عشاق دل غمزده را شاد نخواهند
2. خوبان تن ویران شده آباد نخواهند
3. آنان که به سر رشته زلفی برسیدند
4. گردن ز چنان سلسله آزاد نخواهند
5. قومی که حق صحبت مجبوب شناسند
6. در جور بمیرند و ز کس داد نخواهند
7. گویند «چرا سوی گل و مل نگرانی »؟
8. این بی غمی است از من ناشاد نخواهند
9. در دام تو مردیم، و به روی تو نگفتیم
10. کازادی گنجشک ز صیاد نخواهند
11. از باد همین بوی تو آید که برد جان
12. آن گل که چو رویت بود از باد نخواهند
13. خسرو، ز دل خویش مجو حرف سلامت
14. کاین قصه شیرینست ز فرهاد نخواهند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده