غزل شمارهٔ 1157
1. ما به جان درمانده و دل سوی ما می خواندش
2. وه که این بر خود نبخشوده کجا می خواندش؟
3. تا هوس بد زیستن، دل را همی گفتم مخوان
4. چون ز جان برخاستم بگذار تا می خواندش
5. چون ستاده بهر رفتن دین و دل بیگانه خواه
6. غیرتی هم نیست کز دست صبا می خواندش
7. خیز، ای ابرو ببر زین دیده آبی و بشوی
8. پای آن سرو و بگو آنگه که ما می خواندش
9. مردمان را زو بلای دل، مرا تشویش جان
10. من قیامت خوانم و خلقی بلا می خواندش
11. چشم او در جادویی تا خلق دیوانه شوند
12. خلق دیوانه شده هر دم دعا می خواندش
13. خوانمش در جان و گوید خانه من نیست این
14. با چنین بیگانگی دل آشنا می خواندش
15. ما و مردن بر درش، مشتاق را با آن چه کار؟
16. کو همی راند ز پیش خویش یا می خواندش
17. راست می گویند، باشد کور عاشق، زانکه نیست
18. خاک پایش، چشم خسرو توتیا می خواندش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده