غزل شمارهٔ 1225
1. مسلمانان برفت از دست من دل
2. چو دیدم آنچنان شکل و شمایل
3. جهانی را بدین شکل و شمایل
4. همی بینم چو خود امروز مایل
5. زهی صانع خدا کز لطف بنگاشت
6. از این سان صورتی از آب و از گل
7. نباشد چون جمالت مجلس افروز
8. اگر خورشسید بنشیند به محفل
9. دلم منزل به زلفت کرد، گویی
10. نخواهد رفت ازین فرخنده منزل
11. تنم کز خاک گردد نقش مهرت
12. ز نعش جان نخواهد گشت زایل
13. ملامت می کنند اصحاب ما را
14. ز درد ما مگر هستند غافل
15. ندارم طاقت درد فراقت
16. فراق دوستان کاری ست مشکل
17. درین ره، خسروا، دیوانه می باش
18. نمی باید شنیدن پند عاقل
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده