غزل شمارهٔ 1247
1. بگویم حال خویشت، لیک از آزار می ترسم
2. وگر ندهم برون، ز اندیشه گفتار می ترسم
3. چه حال است این که از بیم رقیبان ننگرم رویت؟
4. هوس می آیدم گل چیدن و از خار می ترسم
5. معاذالله که از مردن بترسم در غمت، لیکن
6. ز داغ دوری و محرومی دیدار می ترسم
7. دلی دارم کباب از دست غم، پیشت کشم، لیکن
8. ز خوی نازک آن نرگس خونخوار می ترسم
9. تو شب در خواب مستی و مرا تا روز بیداری
10. مخسپ ایمن که من زین دیده بیدار می ترسم
11. جوانی، خنده بر خونابه پیران مکن، زیرا
12. تو می خندی و من زین گریه بسیار می ترسم
13. مرا زین دیده آزار جراحت می تراود دل
14. مبادا کاندرو ماند از این آزار می ترسم
15. ز درد من دلت هر سوی زحمت می کند، لیکن
16. ز بسی سامانی بخت پریشان کار می ترسم
17. نیم خسرو که فرهادم، نمانده جانم از عشقت
18. اگر مانده ست، از شیرینی گفتار می ترسم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده