امیرخسرو دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1253

1. ندانم کیست اندر دل که در جان می خلد بازم

2. چنان مشغول او گشتم که با خود می نپردازم

3. همه کس با بتی در خواب و من در کنج تنهایی

4. چه باشد گر شبی پوشیده گردد دیده بازم

5. غمت کشت و هنوز امشب ز اقبال خیال تو

6. امید زیستن باشد، اگر من دل بیندازم

7. سر خود گیر و رو، ای جان دل برداشته، از من

8. که من مرغ گرفتارم میسر نیست پروازم

9. اگر چش ناله های دردناکم در نمی گیرد

10. خوشم با این همه گر می شناسد باری آوازم

11. مسلمانی همه درباختم در کار بت رویان

12. ببینید، ای مسلمانان که من دین در چه می بازم؟

13. من و شب ها و دردی و حدیثی بود از حسنت

14. که داد آن دولتم، جانا، که تا خود بشنوی رازم؟

15. به دشواری ز کویت دوش جان را برده ام آسان

16. اگر عیبم نگیری، دل همانجا می کشد بازم

17. چو بینم در تو دزدیده، حلالت باد خون من

18. اگر فرمان دهی کشتن به گفت چشم غمازم

19. تو در بازی دلم در خون، نخواهم زیستن دانم

20. ز درد آگه نیم حالی که من مشغول جانبازم

21. چگونه جان برد خسرو ازین اندیشه کت هر دم

22. فرامش می کنی عمدا و در جان می خلی بازم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بلبلان مست و مستان الست
* بر امید گل به گلزار آمدند
شعر کامل
مولوی
* راه هفتاد و دو ملت می شود اینجا یکی
* زینهار ای طالب حق از در دل نگذری
شعر کامل
صائب تبریزی
* گر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست
* خبر از دوست ندارد که ز خود با خبرست
شعر کامل
سعدی