غزل شمارهٔ 1362
1. من و گنج غم و در سینه همان سیم تنم
2. چه کنم؟ دل نگشاید به بهار و چمنم
3. چون دلم زمزمه شوق برآرد هر صبح
4. از سر حال به رقص آیم و چرخی بزنم
5. عاشقیم که گر آواز دهی جان مرا
6. دوست از سینه ام آواز برآرد که منم
7. بس که بیرون و درونم همگی دوست گرفت
8. بوی یوسف زند، ار باز کنی پیرهنم
9. من چو جان بدهم، باید که به خون دیده
10. قصه دوست نویسند و دعای کفنم
11. رشکم آید که مگس بر شکرش سایه کند
12. ور فرشته پرد، آن سو، پر و بالش فگنم
13. سایه همچو همایم به سر افگن زان پیش
14. که فراق تو کند طعمه زاغ و زغنم
15. همه شب نام تو می گویم و جان در تاباک
16. کیست آن لحظه که چیزی بزند بر دهنم؟
17. من که بر بوی تو در راه صبا خاک شدم
18. چه گشاید ز نسیم گل و بوی سمنم!
19. خسروا، هیچ ندانم که چه طاعت بود این
20. روی در کعبه و دل سوی بتان ختنم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده