غزل شمارهٔ 142
1. به بالین غریبانت گذر نیست
2. ز حال مستمندانت خبر نیست
3. ز تو پروای هستی نیست ما را
4. ترا پروای ما گر هست و گر نیست
5. تویی منظور من در هر دو عالم
6. مرا بر دنیی و عقبی نظر نیست
7. یکایک تلخی دوران چشیدم
8. ز هجران هیچ شربت تلخ تر نیست
9. اسیر هجر و نومید از وصالم
10. شبم تاریک و امید سحر نیست
11. همی خواهم که رویت باز بینم
12. جز اینم در جهان کام دگر نیست
13. دلی خالی نمی بینم ز دردت
14. کدامین دل که خونش در جگر نیست
15. درین ره سرفرازی آن کسی راست
16. که او را بیم جان و خوف سر نیست
17. رخ و زلف تو شد غایب ز چشمم
18. من شوریده دل را خواب و خور نیست
19. مکن بیچاره خسرو را ز در دور
20. که او را خود جز این در هیچ نیست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده