غزل شمارهٔ 1480
1. من از دست دل دوش دیوانه بودم
2. همه شب در افسون و افسانه بودم
3. غمش بود و من گم شدم در دل خود
4. که همراه غولی به ویرانه بودم
5. ز دل شعله شوق می زد به یادش
6. بر آن شعله شوق پروانه بودم
7. به مسجد رود صبح هر کس به مذهب
8. من نامسلمان به بتخانه بودم
9. دل و جان و تن با خیالش یکی شد
10. همین من در آن جمع بیگانه بودم
11. دریغا، خیالش به سیری ندیدم
12. که شوریده و مست و دیوانه بودم
13. خرابی خسرو نگفتم به رویش
14. که بیهوش از آن شکل مستانه بودم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده