غزل شمارهٔ 1581
1. عزم برون چو مست خماری شوی، مکن
2. تاراج نقش آزری ومانوی مکن
3. خردی و همرهی بدان می کنی، خطاست
4. خوبی، ولی چه سود که بد می شوی، مکن
5. گر چه خوش است جور و جفاهای نیکوان
6. لیکن اگر نصیحت من بشنوی، مکن
7. کج می نهی به گاه خرامش به دیده پای
8. افگار گشت چشم من، این کج روی مکن
9. گیرم که از لبم نرسانی گل انگبین
10. باری بدین سخن دل دشمن قوی مکن
11. بنمای رو و چشم مرا منتظر مدار
12. بگشای زلف وکار مرا یکتوی مکن
13. عشق آفت است، خسروا، پا را به هوش نه
14. تسلیم شو به بندگی و خسروی مکن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده