غزل شمارهٔ 1583
1. ای دل، علم به ملک قناعت بلند کن
2. چشم طمع ز خوان خسان بی گزند کن
3. خاک است هستی تو و خواهی که زر شود
4. از کیمیای نیستیش بهره مند کن
5. در خلوت رضا ز سوی الله روزگیر
6. و ابلیس را به سلسله شرع بند کن
7. روزی اگر به سوخته محنتی رسی
8. بر آتش درونه او جان سپند کن
9. آن کش ریاضتی نبود خود ز قند نه
10. و آن کش محاسنی نبود، ریشخند کن
11. از کوی عقل بر در سلطان عشق رو
12. وین تاج بفگن از سر و نعل سمند کن
13. تا چند زاغ مزبله، لختی همای باش
14. خود را به نانمودن خویش ارجمند کن
15. جان کش نخست در قدم شبروان عشق
16. برج حصار چرخ ز همت کمند کن
17. دشمن گرت ز پستی همت لگد زند
18. تو خاک راه او شو و همت بلند کن
19. سنگ ار یکی زنند، دعاشان دوباره گوی
20. کبر ار یکی کنند، تواضع دوچند کن
21. این آستانه ملک کسی، ز آن دیگر است
22. خسرو برو تو، هیچ کسی را پسند کن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده