غزل شمارهٔ 1808
1. مرا چند آخر از خود دور داری؟
2. دلم را در هم و رنجور داری
3. روا داری که با آن روی چو شمع
4. شب تاریک ما بی نور داری
5. میان داری چو زنبوران کافر
6. مژه کافرتر از زنبور داری
7. ز رسوایی مرنج، آخر محال است
8. که عاشق باشی و مستور داری!
9. بتی گر داری، از فردا میندیش
10. که در خانه بهشت و حور داری
11. تو آن سلطان خوبانی، نگارا
12. که همچون فتنه صد دستور داری
13. ز چندان دل که ویران کرده تست
14. چه باشد گر یکی معمور داری؟
15. چو آتش در زدی، باری همین بین
16. چنین باشد که خود را دور داری
17. معافی، گر نمی پرسی ز خسرو
18. که خوبی و دل مغرور داری
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده