غزل شمارهٔ 204
1. دل ز انعامت، مها، با التفاتی قانع است
2. دیده در ماهی اگر بیند، رخت خوش طالع است
3. گر برفت از شوق رویت دل ز دستم، باک نیست
4. دل برفت و جان برفت و عقل و دین خوش قانع است
5. نقطه خالش به رخ منشور حسن است و نشانست
6. ملک لطف دلبری را روی خوبش جامع است
7. جنت و دوزخ بهشت و مردگی عین حیات
8. بی تو جنت دوزخ است و زندگانی ضایع است
9. چون بنفشه خم گرفته قامتم در هجر تو
10. همچو نرگس چشم من باز است و اشکش دامع است
11. کاکل مشکین پریشان بر رخ چون مه فگن
12. تا بپندارند کابری بر رخ مه واقع است
13. همچو ابر بی حیا سرگشته و برگشته باد
14. هر که خسرو را ز ماه روی خوبت مانع است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده