امیرخسرو دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 210

1. بس که زلف سرکشت در کار دلها در نشست

2. هیچ کس در شهر از این سودای بی پایان نرست

3. عاشقان گشته به راحت خاک و من در غیرتم

4. کان غبار غیر بر دامان تو خواهد نشست

5. تو سنت در سینه من نعل در آتش نهاد

6. هست از آنجا آتشی کز نعل یکران تو جست

7. سوختی جان مرا و حال من پرسی که چیست

8. ای عفاک الله، چه گویم جان من هست، آن چه هست

9. آبروی من که رفت از تو، اگر خون ریزیم

10. هم به آب روی پاکان که نشویم از تو دست

11. صد هزار امضای دستور خرد را محو کرد

12. زلف تو، گر عامل دلهاست یا خوان شکست

13. من ز خوان خود خراب و در کمین جان خیال

14. دزد کرد آن گرد کالا، باده نوش افتاده مست

15. وه که کینش بود با خسرو که از خونش بگشت

16. وز پی دشواری جان کندنش از غمزه خست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بر سیب زنخدان تو چون گرد نشیند
* جانها همه با آه به یکبار برآید
شعر کامل
صائب تبریزی
* نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو
* حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
شعر کامل
حافظ
* گل بخواهد چید بی‌شک باغبان
* ور نچیند خود فرو ریزد ز بار
شعر کامل
سعدی