غزل شمارهٔ 301
1. امشب که چشم من به ته پای او بخفت
2. جان رخ نهاده بر رخ زیبای او بخفت
3. شب تا به صبح دیده من بود و پای او
4. چشمم نخفت هیچ، ولی پای او بخفت
5. مردم ز دیده در طلبش رفت و آن نگار
6. از راه دیگر آمد و بر جای او بخفت
7. با هر مژه عتاب دگر داشتم، و لیک
8. سر مست بود، نرگس رعنای او بخفت
9. از رشک تا به صبح نخفتم که جعد او
10. پیچیده در میانش و بالای او بخفت
11. آن جعد تیره پشت به من کرد و رو بتافت
12. کاندر رهش ز بهر چه مولای او بخفت؟
13. نومید باد دیده خسرو ز روی او
14. گر چشم من شبی به تمنای او بخفت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده