امیرخسرو دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 456

1. زهی از درد خود یک چشم را بینم نمی بیند

2. که هیچ آن سهل گیر بی وفا را غم نمی بیند

3. چنین کز خواب او هر شب پریشانست چندین دل

4. خدایا، هرگز او خواب پریشان کم نمی بیند

5. نمی خواهد رهی روی تو بیند از جفا، جانا

6. ولی دیوانه می گردد، گرت یک دم نمی بیند

7. بگویش تا بپرهیزد ز آه سرد مشتاقان

8. رقیب آن زلف را کز خود پریشان هم نمی بیند

9. سخنهای تو در دل ماند ما را، پاس آنست این

10. که شبها رفت و کس را چشم بر هم هم نمی بیند

11. من مسکین غلام عشقم، ای عقل، از سرم بگذر

12. که این سلطان ترا در کار خود محرم نمی بیند

13. ز بی سنگی به خشت گور شد، کارم، هنوز ای دل

14. بنا و عهد و پیمان ترا محکم نمی بیند

15. اگر بینی که خسرو نیم کشته گشت از چشمت

16. ز بیم جان در آن گیسوی خم در خم نمی بیند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دارم به شاهی دسترس، کاو منبع فیض است و بس
* در سایهٔ بال مگس، شاهین پران پرورد
شعر کامل
فروغی بسطامی
* من از بیگانگان دیگر ننالم
* که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
شعر کامل
حافظ
* روز عید است و من امروز در آن تدبیرم
* که دهم حاصل سی‌روزه و ساغر گیرم
شعر کامل
حافظ