غزل شمارهٔ 523
1. دل نیست که در وی غم دلدار نگنجد
2. سندان بود آن دل که در او یار نگنجد
3. در دل چو بود عشق، نگنجد خرد و عقل
4. در مجلس خاص ملک اغیار نگنجد
5. آن را سخن عشق رسد کو به دل از دوست
6. صد تیر بلا گنجد و آزار نگنجد
7. جانا، به دل تنگ من اندوه تو بسیار
8. در گنجد و صبر اندک و بسیار نگنجد
9. گفتی که غم دیده و دل خور، مگری زار
10. خویشی دل و دیده درین کار نگنجد
11. گر حسن فروشی به دگر جلوه برون آی
12. تا در همه بازار خریدار نگنجد
13. خواهیم که نقلی ز دهان تو بخواهیم
14. بیهوده چه گوییم، چو گفتار نگنجد
15. دیوار و درت در دل من خانه گرفتند
16. هر چند که در دل در و دیوار نگنجد
17. کوشد که رهد خسرو بیدل ز غمت، لیک
18. با حکم قضا حیله و هنجار نگنجد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده