غزل شمارهٔ 649
1. عاشقان تو ز تو تا صبح در خونابه اند
2. گر چه بهتر مصلحت پیشت به لاغ و لابه اند
3. زار می نالند و مستانند، اگر جامی بود
4. گر چه هر شب تا سحر چون ماهیی برتابه اند
5. چنگ من ناله است می خون جگر و اصحاب تو
6. همنشین بربط و همزانوی قرابه اند
7. تا تو دست جود بگشادی، فلک بیکار ماند
8. اختران در هفت گنبد صورت گرمابه اند
9. آفت خسرو شدند این هر دو چشم و لاجرم
10. من ز شان در خون و شان از خویش در خونابه اند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده