غزل شمارهٔ 663
1. چشم تو مست است یا در خواب بازی می کند
2. بوالعجب مستی که در محراب بازی می کند
3. مردم چشمم که می گردد به گرد روی تو
4. طفل را ماند که در مهتاب بازی می کند
5. گرد در آویزد دل نادان من در سوی تو
6. همچو موی خود مشو، در تاب بازی می کند
7. چشم من دور از تو، گر غرقه به خون گردد سزاست
8. ز آشنا بیگانه و در آب بازی می کند
9. امشب اندر خواب دیدم با تو بازی کرده ام
10. وه تو بازی کرده ای یا خواب بازی می کند؟
11. با زنخدانت که خسرو عشق بازد گوییا
12. گوسفندی دان که با قصاب بازی می کند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده