غزل شمارهٔ 682
1. تا چه ساعت بود، یارب، کان مسلمان زاده شد
2. کافت اندر سینه و اندیشه در جان زاده شد
3. از شب حامل چه زاید، جز پریشانی به عمر
4. هندوی شب حامل و زلف پریشان زاده شد
5. دی شبش گفتم، فلانی، زیر لب گفتا، که مرگ
6. طرفه مرگی بود این کز آب حیوان زاده شد
7. مه غلام اوست، ار در پیش یوسف سجده کرد
8. او به دهلی زاد، اگر یوسف به کنعان زاده شد
9. ماه من از آب چشم و گریه سوزان بترس
10. کز تنور پیرزن سیلاب طوفان زاده شد
11. مردم چشمم برون افتاد ز گریه ز پوست
12. راست چون طفلی که خون آلود و گریان زاده شد
13. دل از آن خوناب تن هر لحظه می گوید غمی
14. چون کند بیچاره خسرو کز پی آن زاده شد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده