امیرخسرو دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 696

1. تو ز لب سخن گشادی، همه خلق بی زبان شد

2. تو به ره خرام کردی، همه چشمها روان شد

3. تو درون جان و گویی که دگر که است یا رب؟

4. دگری چگونه گنجد به تنی که جان گران شد

5. به رهی که دی گذشتی همه کس به نرخ سرمه

6. بخرید خاک پایت دل و دیده رایگان شد

7. چه کشش دراز داری سر زلف ناتوان را؟

8. که بدان کمند دلکش دل عالمی به جان شد

9. چو مراست نیم جانی به وفات، کاین محقر

10. دهم از برای یاری که به از هزار جان شد

11. رخ تو بس است سودم به فدای تار مویت

12. دل و جان و عقل و هوشم که ز دولت زیان شد

13. ز غمت چنین که مردم، چه کنم، گرم بخواهی

14. که عزیز در دل کس به ستم نمی توان شد

15. صفت کمال حسنت چو منی چگونه گوید؟

16. که هزار همچو خسرو ز رخ تو بی زبان شد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* اول دفتر به نام ایزد دانا
* صانع پروردگار حی توانا
شعر کامل
سعدی
* وفا خار ره است، ارنه برای آشیان ما
* به هر گلشن که باشد، مشت خاری می شود پیدا
شعر کامل
صائب تبریزی
* سعدیا عمر گران مایه به پایان آمد
* همچنان قصه سودای تو را پایان نیست
شعر کامل
سعدی