امیرخسرو دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 764

1. دوش در خواب مرا بابت خودکاری بود

2. بت پرستی را در خدمت بت یاری بود

3. کفر زلفش به رگ و پوست چنانم در رفت

4. که از او هر رگ من رشته زناری بود

5. گفتمش، بود غم مات گهی، آن بدمهر

6. از برای دل ما نیز بگفت، آری بود

7. دل گمگشته همی جستم در هر مویش

8. خنده می کرد به شوخی که دلت باری بود

9. سرگذشت دل خود گفتم در پیش خیال

10. محرم راز شب تیره و دیواری بود

11. زلف بنمودش آلوده به خون، گفت، آری

12. یادمی آیدم آنجا که گرفتاری بود

13. می تراوید از چشم ترم اندک اندک

14. هر کجا در جگر سوخته آزاری بود

15. شمع بگریست زمانی و زهر سوز بمرد

16. سوزم از گریه همی مرد که بسیاری بود

17. هر که خسرو را دید از تو جدا، گفت به درد

18. وقتی این بلبل شوریده به گلزاری بود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت
* اجر صبریست که در کلبه احزان کردم
شعر کامل
حافظ
* خضر دارد داغها بر دل ز استغنای من
* روی آب زندگی را برزمین مالیده ام
شعر کامل
صائب تبریزی
* چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
* پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید
شعر کامل
سعدی