غزل شمارهٔ 774
1. منم امروز حدیث تو و مهمانی چند
2. پاره از دیده و دلها همه بریانی چند
3. هر زمان کاتش سودای تو افزود عشق
4. جای خاشاک بر آتش فگند جانی چند
5. دی سوی سوختگان دید و گفتی که که اند
6. کافرا، گیر به بتخانه مسلمانی چند
7. تا تو از خانه برون آیی، هر دم چاک است
8. بر سر کوی تو دامان و گریبانی چند
9. من ندانم که چه مرغم به یکی گلشن اسیر؟
10. که رود آخر هر مرغ به بستانی چند
11. ما پریشان دل و او می گذرد مست، او را
12. چه غم، ار جمع نگردند پریشانی چند؟
13. خنده بیخبران است چو رنج دل ما
14. می ندانیم چه رنجیم ز نادانی چند؟
15. حال ما دیده ای، گر، ای صبا، آن سو گذری
16. بدهی یادش ازین بی سر و سامانی چند
17. خسروا، بر دل آتشکده بسیار گری
18. کاین جهنم نشود کشته به بارانی چند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده