غزل شمارهٔ 863
1. شبها اسیر دردم و خوابم نمی برد
2. وین آب دیده سوزش و تابم نمی برد
3. جور زمانه برد ز من هر چه بود، وای
4. کاین درد عاشقی و شتابم نمی برد
5. عمرم به بت پرستی و مستی گذشت، هیچ
6. خاطر به سوی زهد و ثوابم نمی برد
7. گر چه خوش است شربت صافی، ولی چه سود؟
8. کز سینه تشنگی شرابم نمی رود
9. از مسجد، ار چه می شنوم غلغل دعا
10. از گوش بانگ چنگ و ربایم نمی برد
11. دی یار نازنین که دل از دست ما ببرد
12. می خندد و نمک ز کبابم نمی برد
13. امشب درازی شب ظالم مرا بکشت
14. کاندوه غم ز جان خرابم نمی برد
15. من گریه را به حیله نگهداشت می کنم
16. ورنه کدام روز که آبم نمی برد؟
17. ای دل، ز قصه من و از سرگذشت خویش
18. افسانه ای بگوی که خوابم نمی برد
19. چون گل درید سینه خسرو نسیم دوست
20. بوی بهشت هیچ عذابم نمی برد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده