غزل شمارهٔ 865
1. آن نخل تر که آب ز جوی جگر خورد
2. بیچاره بلبلی که از آن نخل برخورد
3. کشت شبت به دست نیاید، وه ای رقیب
4. جایی که پا گرفت، خدنگ سحر خورد
5. من بیخود اینچنین ز رخش گشتم، ای حریف
6. ورنه کسی شراب ز من بیشتر خورد؟
7. من کیستم که بر در تو پی سپر شوم؟
8. حاشا که خون من به چنان خاک در خورد
9. جان شد خراب هم به می اول و هنوز
10. دیوانه باش تا دو سه روزی دگر خورد
11. بهرمی مراد فراوان بود حریف
12. مرد آن بود که تیغ سیاست به سر خورد
13. ای پاسبان، ز خواب چه پرسی، ز عمر پرس
14. تا آنکه جاهل است غم خواب و خور خورد
15. خوش طوطیی ست خسرو مسکین به دام هجر
16. کز بخت خویش غصه به جای شکر خورد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده