غزل شمارهٔ 870
1. دل رفت و آرزوی تو از دل نمی شود
2. دل پاره گشت و درد تو زائل نمی شود
3. مه می شود مقابل روی تو هر شبی
4. یک روز با رخ تو مقابل نمی شود
5. رویم زر است و بر در تو خاک می کنم
6. وصل تو کیمیاست که حاصل نمی شود
7. شد اشک من حمایل گردون ز دست تو
8. دستم به گردن تو حمایل نمی شود
9. بنشسته ام به غم که ز عشق تو خاستن
10. با آنکه جان همی شودم، دل نمی شود
11. دل منزل غم آمد و از رهزنان هجر
12. یک کاروان صبر به منزل نمی شود
13. خسرو در اوفتاد به غرقاب آرزو
14. چون کشتی مراد به ساحل نمی شود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده