غزل شمارهٔ 902
1. نماز شام که آن مه مرا جمال نمود
2. ز نقش ابرو دیوانه را هلال نمود
3. ز بس که روز و شبم در خیال اینم کشت
4. که شب گذشت به پیش و مرا خیال نمود
5. ندانمش ز کجا پرسش دلم می کرد
6. دوید گریه خونین ز چشم و حال نمود
7. دلم ببرد، گرفتم که دزد دل بنما
8. به ناز خنده دزدیده کرد و خال نمود
9. ز حال گم شدگان درش خبر جستم
10. به خاک ره خس و خاشاک پایمال نمود
11. رقیب گفت که یاد تو می کند گه گاه
12. مرا ز بخت بد خویشتن محال نمود
13. ترا به خواب تنعم چه آگهی زان شب؟
14. که در فراق تو خاطر هزار سال نمود
15. نوید تیغ سیاست ز چون تو سلطانی
16. سعادتی ست که درویش راجمال نمود
17. نظاره تو زد آتش به جان خسرو، از آنک
18. ز دور تشنه تفتیده را زلال نمود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده