غزل شمارهٔ 957
1. سبزه ها نو دمید و یار نیامد
2. تازه شد باغ و آن نگار نیامد
3. نوبهار آمد و حریف شرابم
4. به تماشای نوبهار نیامد
5. چشم من جویبار گشت ز گریه
6. سرو من سوی جویبار نیامد
7. آمد آن گل که باز رفت ز بستان
8. وه که آن آشنای یار نیامد
9. عمر بگذشت و زان مسافر بدخو
10. یک سلامی به یادگار نیامد
11. خوبرویان بسی بدیدم، لیک
12. دل گمگشته برقرار نیامد
13. با چنین آه و اشک، چو باران
14. شاخ امید من به یار نیامد
15. آن صبوری که تکیه داشت بر او دل
16. در چنین وقت هیچ کار نیامد
17. خون دل خوردم و بسوختم، آری
18. بر کس آن باده خوشگوار نیامد
19. آنچه از غم گذشت بر دل خسرو
20. هر کرا گفتم استوار نیامد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده