شمارهٔ 10 - حکایت شیر فروش متقلب
1. داشت شبانی رمه در کوهسار
2. پیر و جوان گشته ازو شیر خوار
3. شیر که از بز به سبو ریختی
4. آب در آن شیر درآمیختی
5. بردی از آن آب ملمع به شیر
6. نقرهٔ چون شیر ز برنا و پیر
7. روزی که آن کوه به صحرای خاک
8. سیل درآمد رمه را برد پاک
9. آنکه جهان سوختهٔ شیر کرد
10. سوخته شد ناگه از آن شیر سرد
11. شیر خنک از تف و تابش بسوخت
12. جملهٔ آن شیر ز آبش بسوخت
13. خواجه چو شد با غم و آزار خفت
14. کارشناسیش در آن کار گفت
15. کان همه آب تو که در شیر بود
16. شد همه سیل و رمه را در ربود
17. مرد شبان زان سخن آمد ستوه
18. ماند سرافگنده چو سیلاب کوه
19. خسرو اگر دین طلبی از خدای
20. زین دل خاین به دیانت گرای
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده