غزل شمارهٔ 301
1. بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی
2. بس راحتی ندارم باری ز زندگانی
3. ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی
4. وی یار ناموافق آخر تو با که مانی
5. جانی خراب کردم در آرزوی رویت
6. روزم سیاه کردی دردا که میندانی
7. گفتی ز رفتن آمد آنکه بدی برویت
8. بایست طیرهرویی رو جان که ننگ جانی
9. عمری به باد دادم اندر پی وصالت
10. تا خود چهگونه باشد احوال این جهانی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده