انوری_دیوانمقطع ها (فهرست)

شمارهٔ 93 - در موعظه و شکایت دهر

1. با یکی مردک کناس همی گفتم دی

2. تو چه دانی که ز غبن تو دلم چون خستست

3. صنعت و حرفت ما هر دو تو می‌دانی چیست

4. آن چرا تیزرو و این ز چه روی آهستست

5. گفت از عیب خود و از هنر ما مشناس

6. اینک ما را ز خیار آتش وزنی جستست

7. کار فرمای دهد رونق کار من و تو

8. داند آن کس که دمی با من و تو بنشستست

9. کار فرمای مرا پایهٔ من معلومست

10. لاجرم جان من از بند تقاضا رستست

11. باز چون گاو خراس از تو و از پایهٔ تو

12. کارفرمای ترا دیده چنان بربستست

13. که چنان ظن برد او کانچ تو ترتیب کنی

14. کردهٔ دانم و پرداخته و پیوستست

15. یا چنان داند کین عمر عزیز علما

16. همچو روز و شب جهال متاع رستست

17. او چه داند که در آن شیوه چه خون باید خورد

18. که ترا از سر پندار در آن پی خستست

19. انوری هم ز تو برتست که بر بیخ درخت

20. عقل داند که ستم نز تبرست از دستست

21. غصه خور غصه که خود بر فلک از غصه تو

22. تیر انگشت گزیدست و قلم بشکستست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ز پرده کاش برون آمدی چو قطره اشک
* که بر دو دیده ما حکم او روان بودی
شعر کامل
حافظ
* عکس خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو
* در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است
شعر کامل
حافظ
* تا سرو قباپوش تو را دیده‌ام امروز
* در پیرهن از ذوق نگنجیده‌ام امروز
شعر کامل
شیخ بهایی