غزل شمارهٔ 8
1. مست خراب یابد هر لحظه در خرابات
2. گنجی که آن نیابد صد پیر در مناجات
3. خواهی که راهٔابی بیرنج بر سر گنج
4. میبیز هر سحرگاه خاک در خرابات
5. یک ذره گرد از آن خاک در چشم جانت افتد
6. با صدهزار خورشید افتد تو را ملاقات
7. ور عکس جام باده ناگاه بر تو تابد
8. نز خویش گردی آگه، نز جام، نز شعاعات
9. در بیخودی و مستی جایی رسی، که آنجا
10. در هم شود عبادات، پی گم کند اشارات
11. تا گم نگردی از خود گنجی چنین نیابی
12. حالی چنین نیابد گم گشته از ملاقات
13. تا کی کنی به عادت در صومعه عبادت؟
14. کفر است زهد و طاعت تا نگذری ز میقات
15. تا تو ز خودپرستی وز جست وجو نرستی
16. میدان که میپرستی در دیر عزی و لات
17. در صومعه تو دانی میکوش تا توانی
18. در میکده رها کن از سر فضول و طامات
19. جان باز در خرابات، تا جرعهای بیابی
20. مفروش زهد، کانجا کمتر خرند طامات
21. لب تشنه چند باشی، در ساحل تمنی؟
22. انداز خویشتن را در بحر بینهایات
23. تا گم شود نشانت در پای بینشانی
24. تا در کشد به کامت یک ره نهنگ حالات
25. چون غرقه شد عراقی یابد حیات باقی
26. اسرار غیب بیند در عالم شهادات
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده