شمارهٔ 4-الحکایه و التمثیل
1. غلامی با طبق میرفت خاموش
2. طبق را سر بپوشیده بسرپوش
3. یکی گفتش چه داری بر طبق تو
4. مکن کژی بگو با من بحق تو
5. غلامش گفت ای سرگشته خاموش
6. چرا پوشیدهاند این بر تو سر پوش
7. ز روی عقل اگر بایستی این راز
8. که تو دانستیی بودی سرش باز
9. که میداند که چرخ سالخورده
10. چه میسازد بزیر هفت پرده
11. سپهر بوالعجب زو پر شگفت است
12. که یک یک دوره او ناگرفتست
13. بپیش چار طاق هفت پوشش
14. بدین بارو که یارد کرد کوشش
15. فلک را کیسه پردازیست پیوست
16. که کارش بوالعجب بازیست پیوست
17. ز پرگاری که در بر میبگردد
18. ز بس سرگشتگی سر میبگردد
19. که داند کین فلکها را چه دورست
20. نهان در زیر هر دورش چه جورست
21. ازین گلشن که گلهاش از ستارهست
22. چو بیکاران نصیب ما نظارهست
23. بداند هرک دارد در هنر دست
24. که او را جز روش کاری دگر هست
25. فلک جستی بسی زد در تک و تاز
26. نیافت از هیچ سو گم کرده را باز
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده